کد مطلب:300752
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:278
در سکوت
یكی از روزهای شب گون كه بس نیز غمبار بود، علی به مسجد آمد،
و ابوبكر را كه در میان بود جماعت مسلمین، به خطاب خویش داشت و گفت:
از چه روی فاطمه را از حق خویش محروم داشتی،
حالیا آنكه سالیانی چند در دست داشت،
و صاحب بود فدك را؟!
ابوبكر گفت:
آن، مربوط به مسلمین است،
و اگر شاهدانی عادل بیاورد به او باز پس خواهیم داد،
وگرنه حقی نیست او را!
علی او را گفت:
اگر در دست مسلمانان چیزی باشد،
و مرا نیز پیرامون آن ادعایی،
از كدامیك شاهد خواهی طلبید؟!
ابوبكر گفت:
از تو!
فرمود:
اگر ماجرا عكس باشد چها؟!
یعنی كه چیزی در دست من باشد، اما مسلمانان را ادعای آن؟!
گفت:
شاهد می طلبم، اما از مسلمانان.
فرمود:
فدك را فاطمه بود در دست،
هم در حیات پدر،
و هم پس از حیات،
حال اگر مسلمانان مدعی باشند آن را، از چه روی از فاطمه شاهد می طلبی؟!
و ابوبكر در سكوت!
اما عمر بگفت:
فدك از آن مسلمانان است،
و ما را با سخن تو توان برابری نیست،
باری،
فدك از آن فاطمه است اگرش شاهدانی باشد عادل! علی عمر را اعتنایی ننمود و ابوبكر را گفت:
قرآن را قبول داری؟!
گفت: آری!
فرمود این آیت كه فرماید: انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا، درباره كه نازل شده است؟!
بگفت: درباره شما!
فرمود: اگر دو تن از اسلامیان شهادت دهند نسبتی ناروا را بر فاطمه چه خواهی كرد؟!
گفت: بر فاطمه حد جاری خواهم نمودن، آنچنانكه بر دیگر زنان مسلمان!
و علی گفت: در این صورت نزد خداوند از كافران خواهی بود!
گفت: چرا؟!
فرمود: از آن روی كه تو مردود دانسته ای شهادت خداوند را پیرامون طهارت و پاكی وی، و شهادت مردمان را بر علیه او پذیرا شده ای! [1] .
كوتاه سخن آنكه اگر تو را به آن آیت اعتقادی است، پس فاطمه پاك است و نیز ادعای ناپاك ننماید،
پس اگرت گوید فدك از آن من است یعنی كه هست!
و رد سخن او، رد سخن خداست!
آری، دخترم،
در همینجا بود كه مردمان همه به خشم آمده بودند، و به ستمی كه بر ایشان رفته بود نیك وقوف یافتند و همگان بگفتند كه:
به خدای سوگند كه علی راست می گوید!
و همین علی یكی بار دیگر، در نامه ای، ابی بكر را به خطاب خویش كشید!
و در فرازهایی از آن چنین آورد:
اگر بگویم كه خدای درباره شمایان چه تقدیر بنموده است، استخوان سینه هاتان چونان دندانه های چرخ آسیاب بتن هاتان فروخواهد نشست!
اگر ظاهرش سازم آنچه را كه خداوند درباره ی شمایان نازلش بنموده است چونان طنابی كه در چاهی بس عمیق لرزان باشد مضطرب خواهید شدن!
و پاهاتان به فرار می گذارید از خانه هاتان،
و سرگردان و ویلان و حیران خواهید شدن!
ولی من آنچه در سینه ام دارم نگاهش می دارم.
اما نیك بدانید كه:
دنیای شما در پیشگاه من چونان ابری است كه بالا رود و بالاتر،
و غلظت یابد و استقرار،
اما دوباره از هم فروپاشد،
و نیز آسمانی شفاف و پاك پدیدار آید!
آرام باشید!
كه زود باشد كه گرد و غبارها فروخواهد نشست،
و ثمرات كار خویش را چه تلخ خواهید یافت،
و یا كشنده و قاتل خواهید یافتن ثمر كاشته ی خویش را! [2] .
راستی، دخترم!
چه وقت است اكنون؟!
خانم!
وقت غروب است،
و به مغرب تنها كمی وقت باقی است.
دخترم!
برخیز!
كه مادرت به انتظار است،
و اگر كمی دیر به آنجا شوی، دلواپست خواهد شدن! اگر بقایمان باقی بود، فردا خواهمت دید،
كه آخرین روز دیدار من و تو نیز خواهد بود،
و اگر توانی باشدم تو را از آخرین روز فاطمه خواهم گفت.
[1] بحارالانوار: ج 29، ص 189 و 197، به نقل از اسرار فدك.
[2] بحارالانوار: ج 29، ص 140، به نقل از اسرار فدك.